میم حا



یکی ازم پرسید چرا انقد درگیر یه خواستنی ، گفتم نمیدونم یعنی واقعا نمیدونم ها درگیر یه بازی ام که توش خیلی ضعیفم اما بازم دارم ادامه میدم این بازی مثل این میمونه که سوار یه گاری باشی و اون سوار بنز هرچی تلاش کنی بهش نمیرسی ، ولی باید به بازی ادامه بدم ولی نمیدونم چرا! ولی میدونم همین ندونستن یعنی که خیلی خواستمو میخوام .


سلام جانا 

در شروع بیست و چند سالگی زندگیمان به رسم هر سال آرزو میکنیم حضورتان برای ساعاتی از فکر و خوابمان بیرون آید و در کنارمان باشد ، خودتان میدانید که به لبخندی از سویتان هم دلخوشیم . 

ارادتمندتان مهدی 

به وقت بیست و ششم دی ماه یکهزار و سیصد و نود و هفت 


سلام جانا 

عرضم به حضور انورتان که زمستان فصلی خوبی برای رفتن نیست بماند که ایام دیگر هم همینطور هستند ، میگویند مرد است و قولش ! کدام مرد آخه ما همه خیال میکنیم که مرد شده ایم شکمی بالا آورده ایم فکر میکنیم اگر ما باشم دنیا جای دیگریست اما نداستیم که ما آدم برفی هستیم ، وجود ما به نور بند است بخواهیم بمانیم هم وجودمان به نبود خورشید بند است اگر خورشید بالا بیاید کارمان تمام است ، وجود شما گرم است نور است در آغوش شما جایی برای یک آدم برفی نیست .ما که آدم آمدن و رفتن نیستیم همینجا بودیم و هستیم ما شبیه به آبی در جویی هستیم که به هیچ کجا نمی ریزد ، اگر دست خودمان بود دوست داشتیم به پای گلی بدون خار بریزیم که قدوم رنجه فرمایید و گل را بچینید و لای پیچ و تاب موهایتان بگذارید ، حیف که سرنوشت ما چیز دیگری است 

بیش از این مزاحم حضورتان نمیشوم غرض از نوشتن این بود که بدانید حالمان خوب است و با دیدن شما جور دیگری خواهد شد 


پ.ن : دی ماهه من زنی تنها در آستانه فصلی سرد نیستم اما مردی تنها در آستانه فصلی سرد هم نیستم فعلا دوتا مرد هستیم در اتوبانی سرد که پنچر کردیم و زاپاس نداریم ، خیلی عجیبه که به سنی داری میرسی که به چیزایی که میخواستی نرسیدی ! بیست و چهار روز .


سلام جانا 


خواستم بگم که تو چند ماه گذشته ، 

تا دیروقت در حال کاربودم ، اما هیچ پیش رفتی نداشتن 

از همیشه درگیر تر بودم کسی که همیشه کنارم بود یکهو مقابلم قرار گرفت ، خودش را در من نابود کرد ، غمگین شدم، نا امید شدم بعضی وقتا از شدت خستگی بیخیال همه چیز میشدم ، اما یاد شما که می افتادم ، یاد حرفهایتان میگفتید همه چیز را به خدا بسپار ، همه حرف ها کنایه ها همه چیز را ادامه میدادم تا دیشب که کاری را که دوست داشتم انجام دادم ، بدون توجه به هیچ کسی همه دیدند خیلی ها خوششان امد خیلی ها نه .

کارم خوب نبود اما انجام شد خیلی وقت پیش باید انجام میشد 

راستی جانا دنیا هنوز به آدمهایی مثل شما نیاز دارد ، کسانی که بدون توجه به خوبی و بدی ها فقط خوبی کردن بلدند 

همه این ها را گفتم اما الان می خواهم بگویم در تمام این مدت میان همه امید و ناامیدی فقط روی زیبای شما امیدم بود شما را در میان همه میدیدم در میان همه کسانی که دوستشان دارم ، ممنون که در کنارم بودید همین حضور فکری شما هم امید ماست

به امید دیدار دوباره شما 


همه چیز رو خسرو خان گفته من چی بگم دیگه .



حماقت یعنی اینکه به بهانه نظام مردم رو بزنی ، یعنی اینکه برای مخالفت با یه نهاد نظامی سربازاش رو بزنی ! کسایی رو که تنها دوسال مهمون اونجان

حماقت یعنی اینکه خودتو مخالف و برنداز در نظر بگیری ولی موافق کسایی باشی که میخوان کو تیکه تیکه کنن 

حماقت یعنی اینکه امروز تو فروشگاه بودم از این همواره تخفیف ها ، یه لنده خدایی شیش تا روغن بزرگ بدون پالم فلان مارک رو برداشته بود بهش گفتم رستوران دارین ؟ گفت نه قراره دوماه دیگه قحطی بیاد به خاطر اون زیاد برمیدارم تو هم بردار گفتم برادر من اینجوری که شما دارین میخرین ده روز دیگه قحطی میاد چرا دوماه دیگه ؟

حماقته زمان زندگیه ای رو که میشه تو صلح گذروند به خاطر جنگ هدر داد ، حماقته !


تغییر کردم ، یک ماه و سیزده روزه بخاطر اینکه خودم رو نشون بدم تغییر کردم . تو این مدت از اینجا به اونجا میرفتم که یه چیز رو ثابت کنم ، حالا فهمیدم که اون چیزی رو که خودم داشتم از بقیه میخواستم که به من بدن . 

بد وضعی بود خلاصه 


چشم از او

 جلوه از او

 ما چه حریف‌ایم، ای دل؟!

#شهریار


پ.ن :

1-شما بودین به این چشمها نگاه میکردین عاشقش نمیشدین ؟ (

عکس )

لبخندش حکایت شرارتهایی رو داره که قراره انجام بوده !

2- دیدین وقتی میخوای چیزی رو ترک کنی اولش چقد سخته ؟ در حال ترک اعتیاد به اینترنت هستیم ، مثلا . هیچ نوع بسته ی اینترنتی غیر از ساعت 6صبح تا دوازده ظهر نمیگیرم ولی تو ساعات دیگه با شارژ استفاده میکنم ، چه ترکی واقعا (: 

3- فیلم I can imagine only رو ببینید ، خوشتان میاید (:



کیهان همه آن چیزی است که وجود دارد ، وجود داشته یا به وجود خواهد آمد . ما در آستانه سفری هستیم که مارا از ابعاد بی نهایت کوچک به جهانی بی نهایت و از آغاز زمان به آینده ای بسیار دور خواهد برد . به کاوش کهکشان ها و ستاره ها و دنیاهایی دیگر خواهیم پرداخت . به راه رفتن روی امواج گرانشی فضا-زمان خواهیم پرداخت ، با زندگی در دل آتش و یخ روبرو خواهیم شد ، به کشف اتم هایی هم جرم با خورشید و حهان هایی کوچکتر از اتم خواهیم پرداخت ، داستانی در باره خود ما هم هست حماسه ای از اینکه چطور گروهی از شکارچیان راه خود را به سوی ستارگان پیدا کردند، یک ماجراحویی با قهرمانان بزرگ .

برای شروع این سفر به قوه تخیلمان نیاز داریم اما قوه تخیل به تنهایی کافی نیست چرا که واقعیت جهان بسیار شگفت انگیز تر از چیزی است که بتواند در تخیل ما جای بگیرد. این سفر بزرگ به کمک چندین نسل از محققانی ممکن شده است که به مجموعه ای از قوانین وفادار و متعهد بوده اند. حال با من همراه شوید در این سفینه خیال رها از محدودیت های فضا-زمان می توانیم به هرجایی سفر کنیم ، قبل از اینکه بتوانیم به دور دست های عالم سفر کنیم باید آدرس کیهانی خودرا بدانیم . زمین اولین قسمت از این آدرس ماست ، ما روی زمین زندگی میکنیم تنها خانه ای که تا کنون در پهنه های گسترده کیهان شماخته ایم . نزدیک ترین همسایه به ما ماه است بدون هوا ،بدون اقیانوس و بدون حیات ، تنها دارای زخم هایی به یادگار از برخوردهای کیهانی . ستاره ما نیرو بخش بادها و موج ها و همه ی انواع حیاتی است که در سطح سیاره ما وجود دارد . خورشید همه ی سیاره های منظومه شمسی را در کنار خود جمع کرده است .

این متن قسمت ابتدایی مستند "کیهان : ادیسه ای فضا-زمانی" بود ، این مستند رو میتونین از

اینجا ببینین . قسمتهای دیگه ای از این مستند رو به صورت متن تحت همین عنوان "سفینه خیال" قرار میدم برای کسایی که نمیتونن ببینن این مستند جذاب رو .



ما فقط میخوایم حال همه خوب باشه ، ولی بعضی وقتا حال کسی که خوب نمیشه که هیچ حال خودمونم خراب میشه. مثل بهار، بهار با اینکه نماد شادی و سرسبزی اما همه رو خوشحال نمی کنه چون بعضیا به گرده های توی هوا حساسیت دارن ، اما مگه این تقصیر بهاره؟

ما نمیتونیم نسبت به حال بد بقیه بی تفاوت باشیم اما تهش تصمیم با خودمونه یا باید اونقد تلاش کنیم تا همه رو راضی نگه داریم که تهش چیزی از خودمون نمونه و یا میتونیم از اول مسئول حال بد خودمون باشیم یه دیقه هم نسبت به خودمون غافل نباشیم تهش این خومنونیم که میمونیم


پ. ن : تو روزایی که همه دارن برا کپشن های چاپی پول میدن تو جزو عجایب شهر باش (

لینک) 


بچگیام آروم و گوشه گیر بودم، جایی میرفتم مهمونی ساکت یه گوشه می‌نشستم وبه بازی کردن بقیه نگاه میکردم و منتظر بودم یکی از بچه ها بگه که باهاشون بازی کنم یا اینکه مامانم اجازه بده تا برم و باهاشون بازی کنم ، اما بیشتر وقتا این اتفاق نمی افتاد و بچه و مامانم اینقد سرگرم صحبت و بازی بودن که من رو یادشون میرفت. این بود که همیشه تو حسرت اون لحظه بودم حتی اگه جایی دیگه هم بازی می‌کردم بازم فکرم تو موقعیت قبلی بود و حسرت میخوردم. الان که بزرگ شدم هم هنوز همون بچه آرومم که از دور داره به اون نگاه میکنه، دستاشو میگیره و تو رویاهاش باهاش سفر میکنه
من الان اون بچه آروم و گوشه گیرم که تو اونو توی پیرهن چارخونه ی مردونه تصور میکنه و نمیتونه دوست داشتنشو فریاد بزنه و حسرت میخوره که چرا فقط میتونه از دور اونو نگاه کنه. 




محیا زند

فلذا کاری نداشتیم جز دیدن روی ماهتان پشت قاب های مجازی که آنهم دوستان لطف کردند و دستشان را روی دکمه اینترنت بین الملل گذاشتند و مارا از این نعمت بی بهره کردند، نمی‌شود یک اکانت کوچک در فلان پیغامبر داخلی بسازید که ما هر روز روی ماه جنابتان را زیارت کنیم؟ در نبود چشمانتان اینروز ها نشسته ایم و به افسانه چشم هایتان گوش می‌دهیم، واقعا که شما خود خود فسانه اید


پ.ن: یه شخص چجوری میتونه کاری کنه که آدم به اون چیزایی که چند وقت قبل نوشته شک کنه! خیلی قدرت میخواد نا امید کردن انسانها، خلاصه که بر ما گذشت نیک و بد، 
اما تو روزگار! فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست.

از شمس لنگرودی 




سلام
تو چندروزی که گذشت همه جا سیاه بود استوری، پست، کامنت، جنگ بود و کشتار و شیون
دلتنگ اتفاقاتی بودم که دلخوشی از اونا ندارم مثل استوری گذاشتن از رانندگی، عکس گذاشتن از غذا ، برای روزمرگی هایی که شاید به اشتراک گذاشتن اونا برای کا اصلا مهم نباشه. دیدم که گاهی دیدن چیزایی که حتی ازشون بدت میاد میتونه چقد جذاب تر از اخباری باشه که میشنوی.
آرزویی ندارم دیگه جز اینکه مثل اولین بیست و ششم دی ماه برف بیاد، که مثل اون روزا که به من گفتن به هرکی که تازه به دنیا میاد بگن برفی. 
دلمون رو سفید کن، سیاهی مارو اذیت میکنه.
به وقت بیست و چهارمین بیست و ششم دی ماه یک هزار و سیصد و نود وهشت 

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها